English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (1493 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
mode U روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
modes U روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
naive user U شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
server U کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
elapsed time U زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
back end server U کامپیوتر متصل به شبکه که امور مربوط به ایستگاههای کاری مشتری را انجام میدهد
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
processor U استفاده از چندین کامپیوتر کوچک در ایستگاههای کاری مختلف به جای یک کامپیوتر مرکزی
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
egg (someone) on <idiom> U خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
go in for <idiom> U شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to pause U [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
talk into <idiom> U موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
preprocessor U کامپیوتر کوچک که برخی پردازشهای ابتدایی روی داده خام انجام میدهد پیش از ارسال آن به کامپیوتر اصلی
audit U توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
audits U توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
auditing U توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
audited U توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
program U نوشتن یا آماده کردن تعدادی دستورالعمل که کامپیوتر برای انجام عمل خاصی هدایت میکند
programs U نوشتن یا آماده کردن تعدادی دستورالعمل که کامپیوتر برای انجام عمل خاصی هدایت میکند
processor U پردازندهای که بین منبع ورودی و کامپیوتر مرکزی است , کار آن پردازش داده دریافتن برای کاهش بار کاری کامپیوتر اصلی است
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
FEP U پردازنده بین منبع ورودی و کامپیوتر اصلی که کار آن این است که داده دریافتی را پیش پردازش کند تا بار کاری کامپیوتر اصلی را کم کند
embedded code U کامپیوتر مخصوص برای کنترل یک ماشین . کامپیوتر مخصوص در یک سیستم بزرگ برای انجام یک تابع خاص
actions U انجام کاری
action U انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
achieves U موفقیت در انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
having U باعث انجام کاری شدن
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
backlog U کاری که باید انجام شود
backlogs U کاری که باید انجام شود
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
slur U باعجله کاری را انجام دادن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
have U باعث انجام کاری شدن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
load U کاری که باید انجام شود
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
undertaken U توافق برای انجام کاری
undertakes U توافق برای انجام کاری
undertake U توافق برای انجام کاری
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
loads U کاری که باید انجام شود
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
capability U قادر به انجام کاری بودن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
computed U انجام محاسبه به ویژه با کامپیوتر
computes U انجام محاسبه به ویژه با کامپیوتر
compute U انجام محاسبه به ویژه با کامپیوتر
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
bar U توقف کسی برای انجام کاری
bars U توقف کسی برای انجام کاری
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
help U روش آسانتر برای انجام کاری
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
to be about to do something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
Recent search history Forum search
1Potential
1incentive
1strong
1To be capable of quoting
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1set the record straight
1چیزی که عوض داره گله نداره
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
1Arousing
1pedal pamping
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com